من از تبار بی کسی مسافرم به سوی تو
و کوله بار من پراز هزار ارزوی تو
غبار راه بی کسی نشسته روی شانه ام
و سالیان ساله که به سوی تو روانه ام
کجاست اشیان تو که من غریب غربتم
در این شبای بی کسی اسیر دست ظلمتم
پرنده های کوچ را چه عاشقانه می کنم نگاه
و خسته و شکسته دل دوباره می روم به راه
درون اسمان دل تو جای ماه شاممی
تو ارزوی قلبی ام و هم مراد و کاممی
چه گویمت ز بی کسی که خالی از تو است خلوتم
و بی تو تا ابد همیشه من به بزم غصه دعوتم
من از تبار درد واه برس به داد درد من
و دست های گرم خود بکش به دست سرد من
در این شب سیاه و کور کجاست اشیانه ات؟
بگو کجا بجویمت کجاست راه خانه ات؟